* نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برميداشت*
* گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده اي؟*
* بني آدم نصف روز خود را بي تو گذرانده اند*
* *
* شيطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پيش از موعد*
* گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته اي يا سنگ بندگي خدا به سينه مي زني؟*
* *
* شيطان گفت: من ديگر آن شيطان تواناي سابق نيستم.*
* ديدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهاني انجام ميدادم، روزانه
به صدها دسيسه آشکارا انجام ميدهند.*
* اينان را به شيطان چه نياز است؟*
* *
* شيطان در حالي که بساط خود را برميچيد تا در کناري آرام بخوابد،*
* زير لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نميدانستم که
نسل او در زشتي و دروغ و خيانت،*
* تا کجا ميتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده مي رفتم*
* و ميگفتم که : همانا تو خود پدر مني.*