يوسف زهرا يا مهدي. به اميد آن روز!
همچو گنجشكي لب بام نشستم تا بيايي
با سكوتم هيبت غم را شكستم تا بيايي
يوسف م افتاده اي در چاه بيرحم جدايي
همچو يعقوب زعطر ت مست مستم تا بيايي
طاقت دوري كجا تا لحظه ها را مي شمارم
شعله اي در حسرت پروانه هستم تا بيايي